
کتلت گوشت با سیب زمینی
۱۱ تیر ۹۹
هم احساس قسمت_ ۱۸
واسه بار هزارم گوشیمو چک کردم اما خبری از زنگو پیامش نبود انتظار واسه اینکه ببینمش برام طولانی شده بود عقربه های ساعت برام انگار ایستاده بودن ومن دل تو دلم نبود همه ی خونه رو متر کردم با قدمام بلاخره انتظارم به پایان رسیدو اومدن.
سیاوشو بابام رفتن استقبال ومن چون تنها بودم خاله هامم گفته بودم بیان پیشم و حضور داشته باشن ته دلم دلشوره داشتم با اینکه همیشه میدیدمش اما امشب یه حسی غیر قابل توصیف داشتم .
بزرگترها وارد خونه شدن منم بدو بدو رفتم رو تراس تا بهتر ببینمش دلتنگش شده بودم دست خودم نبود واسه دیدنش هل بودم با چشام دنبالش گشتم اما نبود نگران شدم یه هو از دور دیدم داره میاد یه دسته گل رز قرمز گرفته بود جلو صورتش و اصلا مشخص نبود چهرش.
رفتم داخلو بعدشم رفتم به دایی زن دایی خوشامد گفتم و نشستم خاله پریسا اشاره داد پیمان اومد برو گلو ازش بگیر منم گیج میزدم که دوباره اشاره داد!! پا شدم رفتم جلو در ورودی خونه؛
_ پیمان انگار منتظر بود کسی گلو ازش بگیره سلام کردمو
_که جواب سلامم رو به آرومی داد .
یه کت و شلوار خوش دوخت پوشیده بود و آستین کتشو تا آرنجش تا زد بود یه دسته از موهاشم ریخته بود جلو صورتشو وبقیه رو بالا زده بود حسابی به خودش رسیده بود ، گلو ازش گرفتمو خیره شدم بهش بوی عطرش فضارو پر کرد انگار با عطرشدوش گرفته بود غرق همدیگه شدیم انگاری بار اوله همو میبینیم آرومو یواشی سرشو آورد کنار گوشمو گفت عشقم امشب اومدم تورو واسه همیشه واسه خودم کنم این طوری هم نگام نکن وگرنه برات بد میشه ها بعدم گفت نمیخوای بری کنار میخورمتااااا
به حالت قهر گفتم چرا زنگ نزدی که پونه اومدو دیگه نذاشت جوابمو بده ،
پونه ،گفت چقد لفتش میدی پیمان بیا دیگه منتظر شمان آ شازده دوساعته کجایی ؟؟
_سحر جون گلو ببر چایی رو بیارعروس خانوم تا مجلس داغه
منم رفتم گلدون رو آب کردمو گلا ی خوش بورو گذاشتم تو گلدونو بردمش تو پذیرای تو بهترین نقطه ی دید گذاشتم عاشق گل رز بودم واسه همین برام رز قرمز آورده بود . به رسم همه ی خاستگاری ها چایی رو بردمو حرفای اصلی گفته شد آخرسر خاله پریسا گفت برین بچها اتاق سیاوشو اونجا حرفاتونو بزنین مام پاشدیمو رفتیم تو اتاق سیاوش که نزدیک به پذیرایی بود درشو نبستم یعنی با رفتارو حرفای پیمان یه لحظه ترسیدم .
روبه روی هم دیگه ایستادیم سرمو انداختم پایینو اومد نزدیکتر ؛ طوری که صدای نفساشو حس میکردم سینه به سینه ی هم ایستاده بودیم دستشو برد زیر چونمو وسرمو بلند کرد دستام به لرزه افتاد از این همه نزدیکی،
سرشو آورد جلو خیلی سریع لباشو گذاشت رو لبامو یه بوسه ی طولانی از لبام گرفت و زودی خودشو کنار کشید.
از خجالت و شرم سر افتاد به زیر خیلی غیره منتظره بود کارش .
از رو نرفت و با پرویی تمام گفت دلم بازم میخواد دوباره نزدیک شد که یه مشت آرومی زدم به سینشو گفتم دیگه پرو نشو یکی میبینه مارو در بازه !
گفتش حرفی ندارم خیلی دلم واست تنگ شده بود منکه فقط الان رو ابرام.!!!
وای خدا برام سخته این یه مدتو صبر کنم شیش ماه نامزدی زیاده آخه؟!!!
با خنده گفتم همینه که هست پشیمونی میتونی همین الان این مراسمو بهم بزنی !!
گفت نه، نه منظورم این نبود مگه میشه از عشقم به همین سادگی دست بکشم تازه حس شیرینی رو مزه کردم واسه امشب لحظه شماری میکردم که آخرش همه چی اون طوریکه دلم میخواست شد
_ عزیزم هر شرطی داره بگو میشنوم
گفتم هیچی هیچ شرطی ندارم فقط میخوام درسمو ادامه بدم با اونکه مشکل نداری خندیدو گفت نه دستمو گرفتو گفت بریم پیش بقیه برات سوپرایز دارم
با رفتنمون به پذیرایی همه از حرفایی که میزدن بینشون دست کشیدن و به ما نگاه کردن بابام گفت نظرت چیه سحر ؟؟
نشستم کنار خاله پریسا و با شرم گفتم هر چی شما بگی که بابام گفت مبارکه آرزوی خوشبختی دارم واسه دوتا تون .
صدای جیقو دستای پونه و بقیه رفت هوا یه لحظه دلم هوای مادرمو کرد و دلتنگش شدم اما تا خالم دید قیافم رفت تو هم شروع کرد به شوخی از اینکه خاله ای به این مهربونی داشتم و همیشه حس و حالمو درک میکرد خوشحال بودم پیمان مجلسو به دست گرفتو گفت یه سوپراز دارم واسه سحر خانوم ؛
ایستاده از جیب کتش یه جعبه در آورد و درشو باز کردو گرفت جلوم ..........
ادامه دارد 🌼🌼🌼
واسه بار هزارم گوشیمو چک کردم اما خبری از زنگو پیامش نبود انتظار واسه اینکه ببینمش برام طولانی شده بود عقربه های ساعت برام انگار ایستاده بودن ومن دل تو دلم نبود همه ی خونه رو متر کردم با قدمام بلاخره انتظارم به پایان رسیدو اومدن.
سیاوشو بابام رفتن استقبال ومن چون تنها بودم خاله هامم گفته بودم بیان پیشم و حضور داشته باشن ته دلم دلشوره داشتم با اینکه همیشه میدیدمش اما امشب یه حسی غیر قابل توصیف داشتم .
بزرگترها وارد خونه شدن منم بدو بدو رفتم رو تراس تا بهتر ببینمش دلتنگش شده بودم دست خودم نبود واسه دیدنش هل بودم با چشام دنبالش گشتم اما نبود نگران شدم یه هو از دور دیدم داره میاد یه دسته گل رز قرمز گرفته بود جلو صورتش و اصلا مشخص نبود چهرش.
رفتم داخلو بعدشم رفتم به دایی زن دایی خوشامد گفتم و نشستم خاله پریسا اشاره داد پیمان اومد برو گلو ازش بگیر منم گیج میزدم که دوباره اشاره داد!! پا شدم رفتم جلو در ورودی خونه؛
_ پیمان انگار منتظر بود کسی گلو ازش بگیره سلام کردمو
_که جواب سلامم رو به آرومی داد .
یه کت و شلوار خوش دوخت پوشیده بود و آستین کتشو تا آرنجش تا زد بود یه دسته از موهاشم ریخته بود جلو صورتشو وبقیه رو بالا زده بود حسابی به خودش رسیده بود ، گلو ازش گرفتمو خیره شدم بهش بوی عطرش فضارو پر کرد انگار با عطرشدوش گرفته بود غرق همدیگه شدیم انگاری بار اوله همو میبینیم آرومو یواشی سرشو آورد کنار گوشمو گفت عشقم امشب اومدم تورو واسه همیشه واسه خودم کنم این طوری هم نگام نکن وگرنه برات بد میشه ها بعدم گفت نمیخوای بری کنار میخورمتااااا
به حالت قهر گفتم چرا زنگ نزدی که پونه اومدو دیگه نذاشت جوابمو بده ،
پونه ،گفت چقد لفتش میدی پیمان بیا دیگه منتظر شمان آ شازده دوساعته کجایی ؟؟
_سحر جون گلو ببر چایی رو بیارعروس خانوم تا مجلس داغه
منم رفتم گلدون رو آب کردمو گلا ی خوش بورو گذاشتم تو گلدونو بردمش تو پذیرای تو بهترین نقطه ی دید گذاشتم عاشق گل رز بودم واسه همین برام رز قرمز آورده بود . به رسم همه ی خاستگاری ها چایی رو بردمو حرفای اصلی گفته شد آخرسر خاله پریسا گفت برین بچها اتاق سیاوشو اونجا حرفاتونو بزنین مام پاشدیمو رفتیم تو اتاق سیاوش که نزدیک به پذیرایی بود درشو نبستم یعنی با رفتارو حرفای پیمان یه لحظه ترسیدم .
روبه روی هم دیگه ایستادیم سرمو انداختم پایینو اومد نزدیکتر ؛ طوری که صدای نفساشو حس میکردم سینه به سینه ی هم ایستاده بودیم دستشو برد زیر چونمو وسرمو بلند کرد دستام به لرزه افتاد از این همه نزدیکی،
سرشو آورد جلو خیلی سریع لباشو گذاشت رو لبامو یه بوسه ی طولانی از لبام گرفت و زودی خودشو کنار کشید.
از خجالت و شرم سر افتاد به زیر خیلی غیره منتظره بود کارش .
از رو نرفت و با پرویی تمام گفت دلم بازم میخواد دوباره نزدیک شد که یه مشت آرومی زدم به سینشو گفتم دیگه پرو نشو یکی میبینه مارو در بازه !
گفتش حرفی ندارم خیلی دلم واست تنگ شده بود منکه فقط الان رو ابرام.!!!
وای خدا برام سخته این یه مدتو صبر کنم شیش ماه نامزدی زیاده آخه؟!!!
با خنده گفتم همینه که هست پشیمونی میتونی همین الان این مراسمو بهم بزنی !!
گفت نه، نه منظورم این نبود مگه میشه از عشقم به همین سادگی دست بکشم تازه حس شیرینی رو مزه کردم واسه امشب لحظه شماری میکردم که آخرش همه چی اون طوریکه دلم میخواست شد
_ عزیزم هر شرطی داره بگو میشنوم
گفتم هیچی هیچ شرطی ندارم فقط میخوام درسمو ادامه بدم با اونکه مشکل نداری خندیدو گفت نه دستمو گرفتو گفت بریم پیش بقیه برات سوپرایز دارم
با رفتنمون به پذیرایی همه از حرفایی که میزدن بینشون دست کشیدن و به ما نگاه کردن بابام گفت نظرت چیه سحر ؟؟
نشستم کنار خاله پریسا و با شرم گفتم هر چی شما بگی که بابام گفت مبارکه آرزوی خوشبختی دارم واسه دوتا تون .
صدای جیقو دستای پونه و بقیه رفت هوا یه لحظه دلم هوای مادرمو کرد و دلتنگش شدم اما تا خالم دید قیافم رفت تو هم شروع کرد به شوخی از اینکه خاله ای به این مهربونی داشتم و همیشه حس و حالمو درک میکرد خوشحال بودم پیمان مجلسو به دست گرفتو گفت یه سوپراز دارم واسه سحر خانوم ؛
ایستاده از جیب کتش یه جعبه در آورد و درشو باز کردو گرفت جلوم ..........
ادامه دارد 🌼🌼🌼
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط

گراتن سیب زمینی با گوشت

کتلت با گوشت کوبیده

کروکت سیب زمینی با جعفری

وایت چاکلت

کیک شاتوت
